بسم رب الرفیق
زنگ ریاضی به وقت اومدن ِ پسرکها پای تخته و حل کردن و توضیح دادن ِ جمع و تفریق انتقالی برای همدیگه:
من: خب کی هنوز نیومده؟
حسن: یونس نیومده خانوم!
من: یونس بدو بیا پای تخته.
یونس: نمیام خانوم.
من: ایراد داری یونس؟
یونس با صورت سرخ از بُغض: نه.
من: یونس چی شده؟
یونس: خانوم بعضی وقتا بیدلیل دلم گریه میخواد.
چقدر دلم میخواست بگم: یونس جان عیب نداره آدمیزاده دیگه، ملول میشه، گاهی بیدلیل دلش گریه میخواد.
بیا دستت رو بگیرم بریم توی حیاط اونوری پشت نردهها بشینیم رفت و آمد آدمها و حرکت ماشینها رو نگاه کنیم و گریه کنیم. منم امروز بیدلیل دلم گریه میخواد.
نگفتم!
گفتم: طوری نیست، دفعه ی بعد بیا حل کن پسرم.
#خاطرات_شنیداری
#دوم_دبستان
پ.ن
شبیه کودکی پیشِ رفیقانش زمین خورده
درونم بغضِ بی رحمی ست، اما کم نیاوردم.
درباره این سایت