بسم رب الرفیق
حکایت کنند که مردی را زنی بود و در کارِ وی برفته بود.
و یک چشم آن زن سپید بود و مرد از آن عیب بیخبر بود به فرط المحبت.
چون آن محبت کم گشت، زن را گفت:
این سپیدی کِی پدید آمد؟
گفت: آنگاه که محبتِ ما اندر دلِ تو نقصان گرفت.
کشفالاسرار و عدةالابرار
خواجه عبدالله انصاری
پ.ن
شاید این پست بیشتر توضیح بده «شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد» رو!
پ.ن.2
فرط المحبت!
درباره این سایت