بسم رب الرفیق

و ما حب الدیار شغفن قلبی

ولکن حب من سکن الدیارا

از سفرهای تک‌نفره بدم میاد. حس نامانوسی دارم؛ من آدمِ سفرهای جمعی‌ام. هنوز چند کیلومتری دور نشدیم که دلم تنگ میشه! با خودم میگم ای بدبخت، ماهی تووی آب که از اقیانوس داری جدا میشی!

+

کل من علیها فان
توو خروجی شهر از کنار قبرستون رد میشیم، همه رو نمیشناسم ولی برای همه فاتحه میخونم. آدمیزاد دوس داره زنده باشه حتی شده توو خاطر آدم‌ها (یادتون زنده، به یاد ما زنده‌ها هم باشین!). خیلی یهویی الان یاد حرف حامد افتادم، دیشب توو استخر که دیدمش گفت: اینترنت قطع شده بود ما که زنده بودیم! رفاقتمون که نمرده بود.

+
 با صد هزار مردم تنهایی
مترو! انقدری به همدیگه فشرده شدیم که موی سر پیرمرد جلویی وقتی به صورتم میخوره، چونه م شروع به خارش میکنه ولی حتی قادر به حرکت دادن دستم و خاروندن چونه م نیستم؛ با اینحال انگار فرسنگ ها با هم فاصله داریم! هربار که سوار مترو میشم مردم بیشتر از دفعه قبل از هم فاصله گرفتند. روح های مچاله شده ی درهم و برهم.

+
فَفَتَحنا أبوابَ السَّماء
تئتاتر شهر! داخل عکس ها پر ابهت تر و جذاب تر بود. چرخی میزنم و تووی پارک روی یکی از نیمکت های روبروی فواره ها منتظر اچ میشینم. گوشیم رو برمیدارم، سوره قمر: «پس پروردگارش را (چنین) خواند که من مغلوب شده‌ام، پس (به دادم برس و) یاریم کن! پس ما درهاى آسمان را گشودیم.» کم کم آیه ها تار شدند. .

+
.


پ.ن
سفرنامه بنویس نیستم! حیف!

پ.ن.2

دیده‌ی آهو نگردد تهمت آلودِ بیاض
صبح، یک خواب فراموش‌ست از شب‌های من
بیدل

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیلمبازای حرفه ای اینترپلاس فروش کالای ساختمانی پزشک یار (یادگیری مداوم پزشکان) اطلاعات جامع Nancy ثبت شرکت - ثبت شرکت مسئولیت - ثبت ارزان شرکت موسسه بین المللی سفیران صلح فیلم پرو