بسم رب الرفیق
حالا دستهاش رو زیر چونه ش گذاشته، طوری که کف دست هاش گونه هاش رو پوشونده اند، لبخندی پهن از سر شوق و رضایتمندی روی لبهاش نقش بسته و به رو برو خیره. طوری سراپا گوش شده که تو دوست داری تا آخر دنیا حرف بشی و جریان پیدا کنی تا این دلبریِ شیرین ادامه داشته باشه. میشه از چشم هایی که یک لحظه هم حواسشون پرت نشدن و خیره موندن و وابستگیشون رو فریاد زدن، فهمید که چقدر عاشقه.
+
توو دلم آه میکشم! چقدر میشه از یه چیز لذت برد؟ چقدر طول میکشه که دیگه چشم ها ذوق نداشته باشن؟ چقدر میشه ایستاد و مقاومت کرد؟ این سوال های ساده ی ترسناک، سرم رو پر کرده.سرم رو پر کرده!
پ.ن
و قد تفتش عین الحیوة فی الظلمات
درباره این سایت